یادم هست وقتی نشسته بودم کنار دخترخالهها و از آینده میگفتم، به هم نگاهی کردند و خندیدند. گفتند این نگاه آرمانیات همان هفتهی اول ازدواج به هم میریزد. این دنیا خیلی با این نگاه تو فرق دارد. این مردی که تو تصویرش کردهای را توی کرهی ماه هم نمیشود پیدا کرد. این ایدهآلهایی که تو برای زندگیات چیدهای هرگز عملی نمیشوند.
یادم هست آن روز برگشتم خانه و گریه کردم برای تمام باوری که پیش چشمم خردش کرده بودند. آن روز فکر میکردم زندگیام دو حالت بیشتر ندارد. یا تا ابد تنها زندگی میکنم، یا یکی میشوم عین تمام دخترهای دیگر.
بعد یک قصه پیدا شد. یک قصه، که همه چیزش شبیه رویای من بود. یک قصه، نه از ماه. روی زمین. یک قصهی واقعی که دونفر واقعاً زندگیاش کرده بودند. یک قصه که در هرنسل، بارها و بارها تکرار میشود. یک قصه که هیچوقت بوی نا نمیگیرد. یک قصه که تا همیشه عطر انار با خود دارد.
زدم توی گوش خودم. محکم. آنقدر محکم که شیطان از جانم بزند بیرون. آنقدر محکم که ایمانم برگردد. آنقدر محکم که قلبم بشکند دوباره. بلرزد دوباره.
ضمیمه1: از بین این سه کتاب، گلستان یازدهم نثر و روایت بهتری دارد یادت باشد خلوص و عشق بیشتری نمایش میدهد و دلتنگ نباش سبک زندگی کاملتری را تعریف میکند.
ضمیمه2: قبل از چاپ هر سه کتاب، برنامهای از نقل خاطراتشان هم پخش شده. که برای من دیدنشان پیش از خواندن کتاب، همدلی و همحسی بیشتری ایجاد کرد.
ضمیمه3: فکر میکنم اگر با اسم حقیقیام مینوشتم هم جرئت میکردم که شخصیترین افکار و رویاهایم را به اشتراک بگذارم؟ نمیدانید جواب مثبتی که ذهنم به این سوال داد چقدر چقدر چقدر حالم را بهتر کرد.
عنوان: جملهای که نقل از شهید چیتسازیان است. برای گذشتن از سیم خاردارهای دشمن، باید اول از سیم خاردار نفست عبور کنی.
درباره این سایت