پیش‌نوشت: نوشتن برایم دوباره سخت شده. نثر بیچاره‌ی پست را ببخشید. 


+داشتم برای اولین‌بار تلاش می‌کردم حین خواندن، خودکار بنفش به دست، زیر جمله‌هایی که یک لحظه یکی از خط‌های ذهنم را گره انداخته‌اند خط بکشم. با مداد یک برداشت از یک پاراگراف پرپیچش را گوشه‌ی متن بنویسم. و مطمئن بودم که جواب نمی‌دهد و من مال این کارها نیستم. ولی جواب داد و ناگهان فهمیدم که چقدر میزان دریافتم از متن بالا رفت. رفتم سراغ کتاب جُستاری که قبلاً خوانده بودمش و خب فکر می‌کردم هرچه قرار بوده از متن دریافت کنم را قبلاً فهمیده‌ام. ولی متوجه شدم وقتی آدم خودش را مجبود نمی‌کند که از آنچه می‌خواند عصاره‌ای بیرون بکشد و عرضه‌اش کند، انگار زحمت تحلیل درست و حسابی هم به خودش نمی‌دهد. خلاصه که. خوش گذشت! 


+کتابی که انتخابش کرده بودم «درد که کسی را نمی‌کشد» بود. از سری جُستارهای معرکه‌ای که نشر اطراف جدیداً به چاپشان مشغول شده. یک بار بعداً یک پست درباره‌ی جُستار و اینکه کلاً چرا اینقدر جدیدا به نظرم خفن و بغلی می‌آید به طور کلی می‌نویسم. هدف این پست فعلاً یک چیز دیگر است. 


+ «. آن وقت دیگر توییت‌ها و پست‌های وبلاگی شخصی به نظرت جستاری نمی‌آید. این‌ها بیشتر شبیه راه‌های طفره‌رفتن از آن چیزی است که یک جستار واقعی ممکن است به من تحمیل کند. روزها را پشت مانیتور به خواندن چیزهایی می‌گذرانیم که اگر توی کتاب بودند هیچوقت زحمت خواندنش را به خودمان نمی‌دادیم و مدام هم نق می‌زدیم که سرمان شلوغ است.»

این بریده توی همان مقدمه‌ی متن آمده و من از لحظه‌ای که خواندمش، هی با خودم فکر کردم. به هزارتا چیز. ولی قرار است فقط یکیش را اینجا بنویسم و نهصد و خرده‌ای بقیه را نگه دارم برای خوم. آن یک چیز، فکر این است که وقتی می‌نویسم، _طبیعتاً منظورم قبل‌ترهاست که هی پست می‌گذاشتم، نه الان که اصلاً یادم نمی‌آید نوشطن با کدام ت است._ وقتی صفحه‌ی ارسال مطلب جدید را باز می‌کنم، چقدر حواسم به این هست که دارم وقت یک نفر دیگر را با نوشته‌ام می‌گیرم؟ که اگر همین محتوا را مثلاً توی یک کتابی چاپ کنند، کسی حاضر است به خاطر خواندنش هزینه کند؟ جواب سوال اول هیچ و جواب سوال دوم منفی بود! 

مدت‌هاست که فکر می‌کنم کلاً کوچ کنم از فضای وبلاگ چون همانطور که خودتان هم می‌بینید اینجا را کلا زیر ده نفر آدم می‌خوانند. و برای خودم شعارهای عجیب و غریب می‌دادم که وای حرف‌هایم نخوانده مانده‌اند و من اگر بروم اینستاگرام و توییتر بنویسم کلی‌تا کاربر جمع می‌کنم و زندگی‌ها را متحول خواهم کرد و در موقعیت‌های حساس کنونی موضع‌های حق‌طلبانه خواهم گرفت و از این مزخرفات. بعد هم کلی پیج اینستاگرام و اکانت توییتر را ضمیمه می‌کردم که مشغول این کار هستند و چقدر خفن‌اند و بیسار. 

حالا دارم به این فکر می‌کنم که اصلاً من چقدر حرف دارم برای گفتن؟ حرف‌هایم چقدر می‌ارزند؟ چقدر اندیشه پشتشان هست؟ و حالا گیرم من حکیم تمام! اینکه کلاً این تاثیراتی که اینستاگرام و توییتر بر جامعه می‌گذارد، چقدر دوام دارند؟ این خروش‌های ناگهانی پر تب و تاب که گهگاه تمام فضای مجازی را پر می‌کند، تا کی می‌ماند؟ تا چندهفته؟ چندماه؟ چندنفرمان قرار است مثلاً دوماه بعد یادمان بیاید توی یک مدرسه‌ای یک مزخرفی خواندند و هزارتا تحلیل از دلش بیرون کشیدند؟ 

حالا دارم به این فکر می‌کنم که توی همین محیط کوچک و ساکت، بگردم و بنویسم و فکر کنم. شاید بهتر باشد فقط بیرون از هیاهوهایی که تمام جهان به مغز و روح آدم تحمیل می‌کند، پی سکوت و ثبات بگردم. شاید تمام راه‌ها از میان همین سکوت پیدا می‌شوند. شاید علت گم‌گشتگی‌ام غرق‌شدن در جهان صداهاست. 


پ.ن: من قبلاً آنقدر بلند می‌نوشتم که هیچ‌کس حال خواندنش را نداشت به جز دور و بری‌هایم که رودربایستی داشتند. حالا برای نوشتن این متن چندپاره و در نهایت به چیزی که باید نرسنده، نفسم گرفته. ای پیری.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Sebastien فروش فوق العاده پارکت لمینت ویژه ایام نوروز Kathryn کمپانی مجازی WVL کشتی کچ کـلـبــهـ ء تـنـهــــایــیـــ مـــنــ carbon دانلود چيزهاي کمياب حرف های پنهان AFRAGRAF شیمی و مواد شیمیایی